زبانحال مولا امیر المؤمنین علیهالسلام قبل از شهادت
امشب چـنـان ایـتـام کوفه بیقرارم انـدازه سی سـال میخـواهـم بـبارم چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید مـن به وصـال فـاطـمـه امـیـدوارم هستند دورم بچهها! پس محسنم کو تا که بیـایـد لحـظـهها را میشمارم نه سنگ قبری خواستم نه سایـبانی مانند زهـرا بینـشان باشـد مـزارم امشب برایم روضه زهرا بخـوانید بـایـد بـمـیـرم از غـم روی نـگـارم در پای او هم سر بده هم دست هم چشم او چـادرش سِرّ است سِرّ کردگارم امشب به فـکـر ناقه بیمحـمـلم من گریه کن آن رنگ و روی پُر غبارم تو روی نیزه چشمهایت غرق اشک است من در نجف از داغ زینب سوگوارم وقتی صدایت میکند! ای محرم من جای تو دارد شـمـر میآیـد کـنـارم جای تمام بچـههـای شـلاق خوردم دارم کـبـودی تــنـم را مـیشـمـارم بانـوی یـثـرب بودم و حـالا اسـیرم دستان خود را برروی سر میگذارم بیاختیار از هر طرف بردند من را گرچه همه عـالـم بود در اخـتـیارم |